-
استوار بایست و لبخند بزن
دوشنبه 30 دی 1392 21:43
پریروز داشتم قدم میزدم. به یاد قرض و قوله ها و مشکلاتم بودم. یهو یاد جمله ای افتادم که میگفت : استوار باش و لبخند بزن. چند بار تو ذهنم چرخوندمش تا یهو به این گربه رسیدم ... تو چشمام زل زده بود، میگوزید، میرید و نگاهم میکرد.
-
سه تار - ممّد ببیند مخصوصا .
یکشنبه 24 آذر 1392 15:50
آقا تو که اهل فنّی، یه نیگا به سر تا پاش بنداز ممّدی، چشاتو قربون :
-
ای وای، پاچه ام.
سهشنبه 28 آبان 1392 11:13
صباح جمعه به دکّان کلّه پاچه فروش، دعا کنید بناگوش با زبان برسد مگوی چربی افزاست این خوراک لذیذ ! بخور، مترس که بر جسم و جان زیان برسد مساء جمعه همان جا برو که سیرابی به کاسه های کلان، تنگِ شیردان برسد سحر به خانه ی خود نذر کن که ازجایی هلیم بوقلمون ... مغز استخوان برسد ز بعد این همه خوردن اگر که جان دادی مخور دریغ...
-
جک و جانوران - قورباغه ای که لای دیسک ترمز جلوی ماشین، خفته بود و با نیش ترمزی، ترکید.
سهشنبه 21 آبان 1392 15:35
با کمال تاسف و تاثر من آن گلِ پرپر شده ی دست زمانم بر سنگ مزارم، بنویسید جوانم. امروز صبح راننده مان را خواستیم. در آمدن تعلل کرد. خواستیم پی جور شویم که چرا نمی آید و تادیب کنیم که دیدیم وا اسفا گویان و الهی العفو زنان دارد بالا می آید. گفتیم چه شده و چه کرده و چه نکرده ای که شرح ما وقع داد. به صحنه رفتیم و بعینه...
-
برای تو
دوشنبه 20 آبان 1392 19:14
به بهار بدهکارم دست کم یک شعر برای هر شکوفه به پنج شنبه بدهکارم ، دست کم یک شعر برای هر ساعت به تو بدهکارم ، دست کم یک جان برای هر ثانیه .
-
نه . می شود.
دوشنبه 20 آبان 1392 19:11
با توجه به وضعیت کنونیم، خیلی به این نوشته اعتقادی ندارم ولی چون زیباست میگذارمش. این غصه با گذشت زمان حل نمی شود دردی است که اگرچه نهان حل نمی شود داغی است که نشسته به جان درخت ها با رفتن هزار خزان حل نمی شود رازی است که به سینه ی یک شهر مانده است رمزی است که به هیچ زبان حل نمی شود یا وحشتی است از شب طوفان که هیچ گاه...
-
چشمهایش .
دوشنبه 20 آبان 1392 17:06
-
سلامی چو بوی خوش آشنایی
دوشنبه 20 آبان 1392 16:10
سلام.