پیرامون مخچۀ من

پیرامون مخچۀ من

در این وبلاگ، مطالب ادبی - بی ادبی موجود می باشد.
پیرامون مخچۀ من

پیرامون مخچۀ من

در این وبلاگ، مطالب ادبی - بی ادبی موجود می باشد.

ای وای، پاچه ام.

صباح جمعه به دکّان کلّه پاچه فروش،
دعا کنید بناگوش با زبان برسد


مگوی چربی افزاست این خوراک لذیذ !
بخور، مترس که بر جسم و جان زیان برسد


مساء جمعه همان جا برو که سیرابی
به کاسه های کلان، تنگِ شیردان برسد


سحر به خانه ی خود نذر کن که ازجایی
هلیم بوقلمون ... مغز استخوان برسد


ز بعد این همه خوردن اگر که جان دادی

مخور دریغ ... به شرطی که رایگان برسد





جک و جانوران - قورباغه ای که لای دیسک ترمز جلوی ماشین، خفته بود و با نیش ترمزی، ترکید.

با کمال تاسف و تاثر


من آن گلِ پرپر شده ی دست زمانم

بر سنگ مزارم، بنویسید جوانم.



 امروز صبح راننده مان را خواستیم. در آمدن تعلل کرد. خواستیم پی جور شویم که چرا نمی آید و تادیب کنیم که دیدیم وا اسفا گویان و الهی العفو زنان دارد بالا می آید. گفتیم چه شده و چه کرده و چه نکرده ای که شرح ما وقع داد. به صحنه رفتیم و بعینه مشاهده کردیم. نکته اینجاست که بانو قورباغه حامله بوده است و تخم هایش روی رینگ خودرو و زمین و زمان پخش شده بود. 
صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را / تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید !
رحم الله من قراء الفاتحه

برای تو

به بهار بدهکارم

دست کم یک شعر برای هر شکوفه

به پنج شنبه بدهکارم ،

 دست کم یک شعر برای هر ساعت

به تو بدهکارم ،

دست کم یک جان

            برای هر ثانیه  .

نه . می شود.

با توجه به وضعیت کنونیم، خیلی به این نوشته اعتقادی ندارم ولی چون زیباست میگذارمش.


این غصه با گذشت زمان حل نمی شود 
دردی است که اگرچه نهان حل نمی شود

داغی است که نشسته به جان درخت ها
با رفتن هزار خزان حل نمی شود

رازی است که به سینه ی یک شهر مانده است
رمزی است که به هیچ زبان حل نمی شود

یا وحشتی است از شب طوفان که هیچ گاه
در ذهن خسته ی ملوان حل نمی شود

این درد را چگونه بگویم ؟ چه فایده ؟
با گفتن به این و به آن حل نمی شود

خون گریه ای که بغض مرا مویه میکند
در کل آب های جهان حل نمیشود

در من کسی نهیب برآورده است... آی!!!
هی قصه های کهنه مخوان ! حل نمی شود


thinking1